آدم از خوشحالی یا اندوه زیاد سکوت می کند. مثل دیشب که انگار تمام غم های دنیا توی دلم جمع شده بود برای کسی یا چیز خاصی نبود. فقط انگار غم داشت مرا خفه می کرد و تمام دیشب که خانه پر از خوشحالی بود از آن اتفاق خوب، من به شدت غمناک بودم و به خوشی خواهرم هم لبخند نزدم. ساعت خانه از سه شنبه به چهارشنبه رسید و من خندیدم و با خواهرم از آن اتفاق حرف زدم!
اگر چه من ششمین روز اردیبهشت صبح یک چهارشنبه را و آن عزیز از دست رفته ام را فراموش نمی کنم و یادش در دلم می ماند و از همه چهارشنبه های دنیا متنفرم! اما همین یک بار را ممنون م از پنجمین روز هفته که مرا از یک اندوه دردناک رهایی داد!
*کبرا
درباره این سایت